رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

سقوط من

 چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا اعصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره‌ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هرکس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و «وجدان‌شان» را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل  و قاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه‌گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان
پست‌های اخیر

میدان گاوبازی

گاهی تشبیه می‌کنم دنیا را به میدان گاوبازی  بزرگ. آخر میدان گاوبازی هم مثل این زمین گرد است.  گاوباز پرده تظاهر را به اعجاب تکان می‌دهد و پشت پرده تو گویی که چه دارد. چه دارد؛ ‌هیچ! هیچ+خنجر.  پرده تکان می‌دهند و چه رویاها که پیش فروش نمی‌کنند این‌سوی پرده. ولی چیست  آن‌سوی پرده؟‌هیچ+خنجری در پشت... هزار بار فریب خوردی، هزار بار اعتماد کردی و رفتی تا آن‌سوی پرده بیابی آن‌چه با خدعه و نیرنگ  وعده داده بودند. اما رفتی و چه یافتی؟ هیچ+خنجری در پشت. رفتی و وقتی رسیدی، وقتی پرده کنار رفت،‌ دیدی این‌سوی پرده و ان‌سوی آن فرقی باهم ندارد. تنها حاصل تو از این آمدن و این اعتماد، خنجری در پشت. کدامها گاویم در این میدان؟ کدام‌ها گاوباز؟   شاید بعضی خود هم‌زمان گاویم در میدانی و گاوباز میدانی دیگر. فریب یکی را می‌خوریم تا فریب بدهیم دیگری را که او نیز دیگرانی را در حال فریفتن است.  این چرخه کامل است .   و پرده‌ها فراوان...   اما گاو، هرقدر هم که توانا و قدر و جنگ‌جو باشد، هرچقدر هم قدرت‌مند و باهوش و سریع باشد، تا آخر همین مسابقه کف همین میدان نعشش خواهد افتاد. مثل من، مثل تو... گاو بعد از مدتی فری

سواستفاده جنسی از کودک

سوءاستفاده جنسی از کودک ممکن است هم برای افراد بالغ و هم کودکان، موضوع گمراه‌کننده‌ای باشد. آزار جنسی کودکان از کودک الزاما شامل تماس بدنی نمی‌شود. بسیاری از افراد نمی‌دانند ‏که رفتارهای غیرفیزیکی مانند عکس گرفتن از کودک در حالت‌های جنسی یا نشان‌دادن آلت جنسی به کودکان، نیز سوءاستفاده جنسی از کودک به شمار می‌رود. به علاوه بسیاری از رفتارهای غیرتماسی دیگر، از قبیل وارد شدن به اتاقی که کودک در حال لباس پوشیدن یا استفاده از دستشویی باشد، ممکن است ‏نامناسب و صدمه‌ زننده باشد با اینکه این رفتارها ممکن است غیرقانونی نباشند. مداخله دیگران در این شرایط، هم برای کودک و هم برای فردی که رفتار نامناسب یا زیانبار انجام می‌دهد، اهمیت دارد. ‏یک کودک می‌تواند به‌طور خودخواسته در رفتارهای جنسی با کودکان بزرگ‌تر یا افراد بالغ شرکت کند و همچنان این کار، سوءاستفاده جنسی از کودک به شمار بیاید. ممکن است بشنوید که کودک‌آزار برای توجیه اینکه چرا از کودک سوءاستفاده کرده است. ‏بگوید: «او هرگز نگفت نه» یا «من فکر می‌کردم که او از این کار خوشش می‌آید.» درحالی‌که حتی اگر کودکی «نه» نگوید، همچنان این کار سوءاستف

دنیای سیاه و سفید

دنیای سیاه و سفید بعضی وقتها عاشق کسی میشیم، طی یک مدت کوتاه،  اون رو بهترین آدم روی کره زمین می دونیم... بهترین دوستت میشه... همه چیز اون آدم جالب میشه،  هر کاری که می کنه قشنگه، هرچیزی که میگه درسته... حتی بعد مدتی سلیقه هامون هم شبیه هم میشه... حتی می بینی بدیهاش هم خوبن!  و باورت نمیشه که همچین آدمی حتی وجود داشته .. دلت میخواد هر روز و هر ساعت رو با اون بگذرونی و باهاش حرف بزنی... انگار همون نیمه گمشده که میگن همینه! یه مدت می گذره‌... اون آدم بزرگ و شگفت انگیز یک اشتباه می کنه، می بینی دیگه حالت داره ازش بهم می خوره... پیش خودت فکر می کنی، نه این آدم اصلا لایق اون همه محبت و دوست داشتن نبود... اصلا از اول آدم خوبی نبود، شروع می کنی به خراب کردن اون پیش خودت... حالا دیگه قضیه کاملا برعکس میشه تمام مدت بدیهاش رو می بینی.. پیش خودت و پیش همه آدمها ازش بد میگی... انقدر بد میگی تا خیالت راحت بشه که آدم بدی بوده و خودت خوبی، و تو انقدر خوبی که هیچ کس حق نداره حتی کوچکترین کار بدی باهات بکنه... دیگه اون فرشته، واست تبدیل به یک شیطان بزرگ میشه!! چرا چون یک بدی کرده... یا به قول خودمون
  میکائیل لبخندی تصنعی به لب زد، بطری شراب را از خدا گرفت، خوشامدی گفت و او را به داخل دعوت کرد. اسماعیل و راحیل با صدای شیپور اسرافیل که تا سر کوچه می‌آمد، گرم گرفته بودند. میکائیل به آشپزخانه رفت، زیر لب غرولندی کرد و رو به نکیر گفت: ¶ – خبرش، شراب آورده باز. ¶ نکیر که هول کرده بود، آرام گفت: ¶ – نگو، می‌دونه. ¶ – به جهنم که می‌دونه. خونه‌ی اسرافیل که می‌ره، پری و ققنوس و هما می‌بره، نوبت ما که می‌رسه می‌شه شراب و کیک و بستنی و کوفت. ¶ – به هر حال اول سجده کرد. ¶ میکائیل برای لحظه‌ای می‌خواست اسرافیل را خایه‌مال بخواند که پشیمان شد. البته فرقی هم نکرد، خدا فهمید. میکائیل گفت: ¶ – گاییده‌ها. پرایوسی نداریم تو این خراب‌شده. ¶ خدا خسته و بی‌رمق، گیلاس‌های شراب را یکی‌یکی سر می‌کشید، به رقص مضحک راحیل می‌نگریست و خودش را بابت مخلوقاتش ملامت می‌کرد.

روشن‌فکر تاریک عمل

  ‏یکی از چیزهایی که حالم را در دنیای مجازی بد می‌کند، برخی از مردانی هستند که ادای مدافعین حقوق زنان را در می‌آورند.  ‎‏این‌ها بیشتر در دنیای مجازی به حقوق زنان احترام می‌گذارند؛ چون نه تنها هزینه‌ای ندارد؛ که گاهی نفع هم برایشان دارد! ‏گر مشت نمونه خروار را معیار بگیریم، باید به تناسب مردانی که اینجا گریبان برای حقوق زنان پاره می‌کنند، در دنیای واقعی هم عدد متناسبی از این‌ها ‏را بتوانیم ببینیم. نه؟! نصف این نسبت! نه؟! یک چهارم این نسبت! اما واقعا نمی‌توانیم ببینیم. مثل این آدمهایی که در وصف فاحشه‌ها قلم فرسایی‌ها کردند؛ که فاحشه بودن به فلان چیز نیست و به بهمان چیز است. اتفاقا من هم با آنها موافقم. البته اینکه فاحشه بودن به چه چیزی‌ست بحث من نیست. اینکه کسی چه می‌کند به خودش مربوط است. کسی را نمی‌شود برای این کار مورد توهین و تضییع حقوق قرار داد؛ اما سوالم این است که اگر به اعتقاد این افراد، فاحشه بودن به روح آلوده و پلید است و نه تن؛ چند درصد از این آقایان قبول میکنند که با یکی از همین به قول خودشان انسانهای مورد ظلم واقع شده به دلیل نگرش غلط جامعه، پیمان ازدواج؛ و حتی پیمان یک دوست

به دیوانگی بخندیم یا به ادبمندی لبخندی زنیم.

‍ فحش چیست ؟ فحش آن تکواژگزاره‌ای است (Holophrasis) که همهٔ جان آدمی را یکجا بی‌هیچ برش ساختاری زیرنهاد به بیرون پرتاب می‌کند، یا بهتر بگوییم بر سر دیگری می‌کوبد. فحش، این «ناسزای» گهگاه بسیار سزا، 'هیچ' ِ دیگری را در پردهٔ توانفرمایی نره‌اینش می‌آشکارد.  فحاش، همچون سوداپریش (ملانکولیک) نگاه بر راستینه‌ای دوخته است که جهان وانمودها پشت پردهٔ 'واقعیت' و 'ادبمندی' پنهان می‌کنند.  فحاش، همچون دیدزن نگاه‌کام (voyeur)، در پی بیرون کشیدن و آشکاردن خویشین‌ترین بخش دیگری است،  تا بلکه دلهره‌اش را برانگیزد،  آنهم در کِردی (Act) که نشان از در-ماندگی سخن دارد. بدینگونه می‌بینیم که پیوندی است میان 'دیوانگی' و فحاشی.  با ماست که در روزگار وانمودگری، به دیوانگی بخندیم یا به ادبمندی لبخندی زنیم.